یک روز سوبارفت بیرون سوسکه رفت تمرین من وماسارو خونه موندیم .ماسارومثل تنبلا خوابیده بود ومن داشتم شام میپختم .بعد چند ساعت همه اومدن خونه ومن اعلام شام حاضر است کردم .بعد شام هیچ کس در جمع کردن میز شام به من کمک نکردجز دیزی (وای هیکارو چه دختر خوبی داری ) بعد من رفتم خوبیدم .صبح بیدار شدم دیدم هیچ کس نیست وهمه بدون من رفتن بیرون .منم خیلی عصبانی بودم که یه نفر از توکوچه داد زد سانایی .من ترسیدم وسریع رفتم توکوچه دیدم سوبا خونی افتاده روزمین سریع رفتم زنگ بزنم به امبولانس که یه مشت کاغذرنگی ریخت روسرم وهمه اومدن بیرون وگفتن تولدت مبارک .منم ازترس بیهوش شدم (ازیه طرف به خاطر سوبا وازطرفی به خاطره یه همچین ترسی که الان خوردم)وقتی بیدار شدم توبغل سوبا بودم منم اول زدم تو گوشش بعد بخاطره این که تولدم یادش بود بوسش کردم.
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
من یک دختر یازده ساله ام وبخاطر این که درکارتون فوتبالیست ها ازشخسیت سوباساخوشم امد تصمیم به ساخت این سایت شدم تاعکس هاوداستان های کارتون فوتبالیست هابه خصوص مربوط به سوباسا رو
اطلاعات کاربری
نظرسنجی
قالب چطوره
آمار سایت